دستمال کاغذی عاشق

http://ts2.mm.bing.net/th?id=H.4849053409871317&pid=15.1

 

 دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره ات طلاست... یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم... با من ازدواج

میکنی...؟! اشک گفت:... ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟! تو چقدر ساده ای .... "خوش خیال کاغذی"! توی ازدواج

ما.... تو مچاله میشوی! چرک میشوی وتکه ای زباله میشوی...! پس برو و بی خیال باش... عاشقی کجاست!... تو فقط

دستمال باش! * دستمال کاغذی .... دلش شکست! گوشه ای کنار جعبه اش نشست... -" گریه کردو گریه کردو گریه

کرد!-" در تن سفید ونازکش دوید... خون درد! * آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد...! او ولی شبیه دیگران نشد چرک وزشت مثل این وآن نشد... رفت اگر چه توی سطل آشغال ! پا...

 پاک بود و عاشق وزلال! او .... با تمام دستمال های کاغذی .... فرق داشت... چون که درمیان قلب خود... " دانه های اشک داشت"!

                                                             



برچسب‌ها: نیلوفر ابی
[ دو شنبه 7 / 2 / 1392 ] [ 12:30 ] [ علی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد